پرسید :بخاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر تو گفتم: هیچ کس پرسید:پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد می زد به خاطر تو گفتم :هیچ چیز پرسیدم :تو به خاطر چی زنده هستی؟ اشک در چشمانش جمع شد و گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است
نوشته شده در سه شنبه 90/3/24ساعت
7:42 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |